فردوسی متولد ۳۲۹ ه.ق در طوس، دارم فکر می کنم چی بنویسم ازش، که قدر و منزلتش رو بتونم بیان کنم، شاید هیچ عنوان یا جمله ای بهتر از این نباشه که بهش بگیم: شاعر
یه جوری بار این واژه رو سنگین کرده که خیلی سخت میشه به دیگران این لقب رو داد. فردوسی واقعا شاعر هستش، واقعا هنرمنده و واقعا زنده است. واژه به واژه، مصرع به مصرع و بیت به بیت جوری شما رو مسحور نوشته و فکر خودش می کنه که اصلا حس کسالت باری از خوندن بهتون دست نمیده، این واضحه که خوندن نظم(شعر) به مراتب ذهن رو بیشتر از خوندن نثر(متن) خسته و درگیر می کنه، خودم بارها موقع خوندن کتاباهای مختلف این رو تجربه کردم، اما با قاطعیت می تونم بهتون بگم که فردوسی تو جذب مخاطب و نگه داشتن پای کتابش هزاران پله فراتر از هر نویسنده ی دیگه ای قرار داره." از خارجیش بگیر تا داخلی، از قدیم تا معاصر" داستان هایی پر از جادو، پر از علامت سوال، پر از شگفتی، پر از خیال، از تغییر شکل شاه‌آفریدون از انسان به اژدها بگیرید تا زندگی زال کنار سیمرغ، آتش زدن پر سیمرغ و ظاهر شدنش موقع زایمان رستم توسط رداوه و اون تولد خاص و با جراحی به دنیا اومدن رستم، تا بیرون اومدن مار از شونه های ضحاک، یا داستان های عاشقانه ای که هر لحظه و هر زمانی ممکنه رخ بده، زیباش مثل دل بستن زال به روداوه یا  زشتش مثل دل بستن سوداوه به سیاوش! البته که فردوسی شما رو تو هر داستانی شگفت زده می کنه بابت این ازدواج ها و رابطه های آشکار و پنهانی که شکل می گیره، مثل کاری که تهمینه دختر شاه سمنگان با رستم کرد. یا حتی دعوای طوس و گیو سر دختری که پیدا کرده بودن و از قضا دختر شاه کرسیوز بود و از قضا تر که برای رفع دعوا دختر رو بردن پیش کیکاوس و اونم گفت دختر مه رو برای مه تران مناسب تر! و اینجوری شد که سیاوش به دنیا اومد والااع. مثل این خوشمزگی ها و دل بردنا تو شاهنامه هست و هست تا دلتون بخواد فقط باید وقت بذارین و بخونین و لذت ببرین

البته که شاهنامه همه اش می و ساز و آواز و رقص و ازدواج نیست، می تونم بگم بخش های غمناک شاهنامه خیلی بیشتر شما رو راغب می کنه تا کتاب رو نبندین،خودم همیشه تصورم این بود که داستان رستم و سهراب و کشته شدن پسر به دست پدر غمناک ترین اتفاق شاهنامه است ولی وقتی شروع می کنین به خوندن، فردوسی اولین ضربه رو با کشته شدن ایرج توسط برادراش سلم و تور به قلبتون میزنه که خب خیلی دردناکم هست ولی نه به قدر زجری که سیاوش از روزگار کشید و شما رو با توجه به نهایت خوش اخلاقی و خوش برخوردیش وادار به درد کشیدن می کنه ، حداقل به من این حس دست داد چون بی پناهی رو به تمامه میشه تو این شخصیت درک کرد، کسی که تمام وجودش هنر و داد و فرّهیه ولی سهمی از خوشی های روزگار نداره، حتی اونقدر دنیا براش بد می خواد که نمی تونه از توانایی هاش برای بهبود اوضاع جهان و مردم استفاده کنه، تهشم که به بدترین شکل ممکن کشته میشه.
جلوه ی دیگه ی شاهنامه پند ها و اندرزهاشه که بی نظیره، به طوری که بعد از خوندن هزار بیت شعر، داستان و خیال، یه تک بیت سراسر حکمت جلوی چشمتون قرار میده، و اون تک بیت چنان با گوشت و خونتون عجین میشه که قابل وصف نیست، یه جورایی باید فارغ از تمام مطالبی که راجع به فردوسی نوشتم، برای این قسمت از هنر نمائیش یه امتیاز ویژه قائل شد.

من اگه سخت گیر باشم که نیستم می گفتم خوندن شاهنامه فریضه است برای هر کسی که ادعای ایرانی بودن داره! به نظرم یکی از دلایل پسرفت هر روزمره ی تو بسیاری از امور، دور موندنمون از جهان پر از دلاوری ها و سختکوشی هایی که نه بهمون گفتن و نه خودمون همت کردیم که بخونیمش، وقتی شاهنامه رو بخونین تازه معنی میهن " ایران" رو متوجه می شین، و حتما براتون معنی شاه خوب و بد به طور کامل جا میفته! اونوقت همونقدر که با ظرایف هنرمندی آشنا میشین و به هر کسی نمیگین هنرمند، با ظرافت ها و مختصات شاهیّت و شاهی هم آشنا میشین و به هر کسی شاه نمیگین!

شاهنامه که بخونین تازه متوجه میشین م کردن با آدمای کار درست چه نقشی می تونه تو شکست یا پیروزی شما داشته باشه، و متوجه میشین جهل و کم خردی و تعصب و قلدری و حرف گوش ندادن و زورگویی چطوری می تونه دودمان یه ملت و کشور و لشکر رو به باد بده، مثل تمام خیره سری هایه مثلا شاهی به نام کیکاوس و مثلا پهلوانی به نام طوس.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها